بهار امید

نشریه اینترنتی کانون مسجد امام حسن عسگری- قم

بهار امید

نشریه اینترنتی کانون مسجد امام حسن عسگری- قم

تعریف جانبازدرادب پارسی

جانباز از دیدگاه لغوی:
    در برخی از فرهنگهای فارسی، ترکیبی به هیئت «جانباز» اصلا وجود ندارد و هیچ اشاره ای بدان نشده است. این موضوع می تواند از سرچشمه های گوناگونی جریان گرفته باشد که برخی از آنها عبارتند ا ز:
    - عدم نیاز مردم به این ترکیب لغوی.
    - پیش نیامدن چنین مفهومی تا لغتی برای آن ساخته و پرداخته شود.
    - سهو جمع کننده لغات در بهره جویی از این ترکیب
    - تحولات تاریخی در دستور زبان (از جمله استفاده از برخی پسوندها و پیشوندها و یا منسوخ شدن برخی از ساختهای افعال گوناگون.)
    و ...   

  اما امروزه هیچ یک از عذرهای گفته شده از دیدگاه منطق مورد قبول نیست. چه، هم نیاز به این لغت وجود دارد و هم مفهومی که برای این لغت استعمال گردد، رواج دارد ونیز با وجود داره المعارفهای سترگ و عظیم الجثه فارسی و نیز پیشرفت صنعت ارتباطات و ثبت لحظه به لحظه تاریخ یک ملت از چند دیدگاه به طور مسلم تمام شرایط موجود می باشد و علاوه بر این ساختهای دستوری مربوط به این واژه در گفتار امروزی ما رواج دارد. اما در ابتدا به بررسی و مطالعه تعاریفی که از دیدگاه لغویون معاصر در خور این واژه و مشتقات آن است می پردازیم تا با بینش تاریخی و همچنین علمی بیشتری مبحث اصلی خود را آغاز کنیم. در داره المعارف لغوی علامه علی اکبر دهخدا (ره) ذیل « جان باختن» چنین آمده است: «جان را از دست دادن، جان را در راه کسی یا چیزی فدا کردن، جان دادن و مردن» و این ابیات به عنوان شاهد مثال آورده شده است:
    جان باختن آسان است اندر نظرم لیکن
    این لاشه نمی بینم شایسته قربانت (سعدی)
    پاکبازان طریقت را صفت، دانی که چیست؟
    بربساط عشق نرد اول ندب جان باختن (سعدی)
    ما بهای خونبها را یافتیم
    جانب جان باختن بشتافتیم (مولوی)
    چنانکه دیدیم از دیدگاه علامه دهخدا که در دوره پیش از انقلاب می زیسته، جان باختن تنها مفهوم مردن یا فدا کردن جان در راه کسی یا چیزی است. حال ساخت (صیغه) فاعلی این مصدر مرکب را که همانا (جان+ باز = جانباز) است مورد کنکاش قرار داده، پژوهشی دیگر در لغتنامه دهخدا می نماییم؛
    علامه ذیل لغت « جانباز» آورده است: (ن. ف. مرخم) این عبارت که خلاصه شده عبارت (نعت فاعلی مرخم) است در واقع طرز ساخت صفت فاعلی از مصدر «جان باختن» می باشد. چنان که در کتب دستوری امروزی بدان برمی خوریم،طرز ساخت اسم یا صفت فاعلی این گونه است که ابتدا مصدر را تبدیل به فعل امر کرده، آنگاه « ب» را از سربخش مصدری فعل برمی داریم و سپس، پسوند « نده» رابه آن می افزاییم. به بیان تصویری داریم:
    جان باختن
    بخش اسمی مصدر بخش فعلی مصدر فعل امر: بباز حذف «ب» باز
    صفت فاعلی: جان + باز+ نده = جان بازنده
    لکن از آنجا که این ساخت به شکل موجود در جامعه استفاده نمی شود، پسوند «نده» را به اصطلاح از انتهای آن می برند و آن را (مرخم = دم بریده) می کنند. پس در نتیجه خواهیم داشت:
    جان
    باختن
    بباز (باز)
    جان + باز+ نده مرخم می شود جان بازنده، جانباز
    البته بحثهای دستوری دیگری در مورد اطلاق اسم فاعل یا صفت فاعلی به این ساخت وجود دارد که نه مجال آن وجود دارد و نه نیازی به اطاله کلام به سبب آن، دیده می شود. (2) اما فرهنگ دهخدا:
    جانباز (ن. ف. مرخ:) جان بازنده، کسی که با جان خود بازی کند و آن را در معرض خطر اندازد (ناظم الاطباء)
    اینکه در انتهای تعریف، لفظ (ناظم الاطباء) وجود دارد به معنی آن است که این تعریف از روی تعریفی که در فرهنگ نفیسی که نام دیگر آن فرهنگ ناظم الاطباء می باشد و در ذیل همین لغت گنجانیده شده، اقتباس گردیده و از آن سختن گفته شده است. اما ابیات شاهد مثال این کلمه که خوشبختانه کم هم نیستند از این قرارند؛
    هان ای دل خاقانی، جان باز هردم
    در عشق چنین باید، آن کس که سراندازد (خاقانی)
    در این میدان جانبازان اگر انصاف می خواهی
    چو خاقانیست شیدایی نمی بینم، نمی بینم (خاقانی)
    سرهای سراندازان در پای تو اولی تر
    در سینه جانبازان سودای تو اولی تر (خاقانی)
    عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
    گرنه برخود عاشقی جان باز چون پروانه باش (سعدی)
    نام و ننگ و دل و دین گر برود این مقدار
    چیست تا در نظر عاشق جانباز آید (سعدی)
    خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
    خبری از بر آن دلبر عیار بیار (حافظ)
    بر سر بازار جانبازان منادی می کنند
    بشنوید ای ساکنان کوی رندی، بشنوید (حافظ)
    تعاریف دیگر این کلمه را در فرهنگ ناظم الاطباء (نفیسی)، این گونه می یابیم:
    بی باک، دلیر (ناظم الاطباء)
    ریسمان باز (ناظم الاطباء)
    سوداگر اسب (ناظم الاطباء)
    ضمنا خود علامه می نویسد: نام نوعی شتر در تداول بلوچستان و اصل کلمه جمازه عربی،همین لغت است (دهخدا)
    اما برای اطلاعات عمومی، بد نیست بدانیم که سه مکان در ایران به نام جانباز از دیر باز نام داشته است؛ اولی، دهی است از دهات شهرستان خرم آباد که در 60 هزار گزی شمال خاوری (شرقی) کوهدشت و 60 هزار گزی شمال باختری (غربی) راه شوسه خرم آباد به کوهدشت واقع شده است. دومی، یکی از آبادی های سوادکوه مازندران است و سومی با نام « جانباز محله» دهی است جزء دهستان سیارستاق بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در یازده هزارگزی جنوب خاور رودسر و هشت هزار گزی جنوب شوسه رودسر به شهسوار واقع شده و محلی جلگه ای و مرطوب است که منبع اصلی آب آن، نهر « پلرود» می باشد.
    اما ساختها (صیغ) دیگر این لغت، یکی حاصل مصدر آن است و دیگری، شکل دیگری از مصدر آن، اما ساخت حاصل مصدر آن از افزودن « ی» به انتهای صفت فاعلی پدید می آید؛ (3)
    جانباز+ ی = جانبازی
    (صفت فاعلی( )یای حاصل مصدر( )حاصل مصدر)
    علامه دهخدا، ذیل لغت جانبازی می آورد؛ جانبازی (حا. م . ص) دلیری، مردانگی (ناظم الاطباء) عمل آنکه جان ببازد، فداکاری خود را به خطر جانی انداختن و با فعل « کردن» صرف می شود. علامه، این ابیات را هم به عنوان شهد مثال این ساخت می آورد:
    نخسب با توبه دل بازی اندر آمده ام
    چون دل نماند تن در دهم به جانبازی (سوزنی)
    دوستان را دلنوازی کن که جانبازی کنند
    آشنا کن باز را، کو خود همی داند شکار (سعدی)
    و از نثر پارسی کهن، گفته است: کار من باز نمردن احوال است، جانبازی شده است (بیهقی ص 429) ایشان ضمنا به دو بیت از مولوی اشاره می کند که ما به مناسبت از آنها ذکری خواهیم کرد.
    بررسی و کاوش در تعریفها:
    این تعریفها در چند چیز (به جز استثناات مثل جمازه در ذیل لغت جانباز) اقتران و حتی اتحاد دارند:
    - جانباز، فداکاری می کند (و فداکاری یک واکنش احساسی است)
    - جانباز، براساس منطق دست به جانبازی نمی زند بلکه به قول معروف آرتیست است (چنانچه از جانباز به ریسمان باز تعریف شده بود)
    - جانباز، بی باک و دلیر است و از هیچ چیز ترسی به دل راه نمی دهد.
    و در تعریف نوین جانباز، تقریبا هر سه مورد، زیر سوال می روند. چرا که بر اساس آنچه که ما آن را « تعریف جانباز» می نامیم، او کسی است که جانبازی را برمی گزیند از روی عقل و عشق توامان. نه از روی عقل تنها و نه از روی عشق بی تفکر. چه این که در مذهب ما، عشق بی تفکر چیزی غیرقابل تصور است و وجود ندارد ودر شریعت عشق هم چنانچه در شریعت عقل، «ما حکم به الشرع، حکم به العقل» بود،قاعده ما حکم به العشق، حکم به العقل جاری و ساری است و البته عقل در این تعریف دوم، بینش های فرامادیت را نیز فرا می گیرد و به چیزی فرای دو سه مسئله فلسفی خشک و تر یا چیزی از مقوله اکتساب می اندیشد. این عقل، الهامی نیز هست.
    و اما از این مقوله نیز سربسته می گذریم و عقلا را به اشارتی، بدانچه «بایست» آگاه می کنیم؛
    جانباز، حد اقل آنچه که ما می خوانیمش به دنبال «آرتیست بازی» و مقولاتی از این دست نبوده است او، دفاع کرده و توام با حفظ و حراست از جان خویش در حد امکان، سعی در حراست و حفظ خاک و کیان و دین و شرف خویش نموده است. او حفظ جان را سرلوحه کار خویش قرار داده و این ... مشیت الهی بوده تا او به مصداق «موتوا قبل آن تموتوا» بمیرد پیش از آنی که میرانده شود. پس جانباز، جانباز است نه ریسمان باز!
    جانباز یک انسان است،از مقوله عادی ... اما آنچه از او، مورد تمایز بین همنوعانش می باشد قصد و اراده و هدف اوست و بالاخص استقامت او در راه نیل به هدف پاک و مقدسش. جانباز اگرچه دلیر است اما این طور نیست که از هیچ چیز نترسد (به معنای اصلی لغت.) او از خدا پرهیزگاری می کند و از خشم او می ترسد. او از وسواس شیطان می ترسد و ... چه این که ما در نثر پارسی ضرب المثلی بسیار معروف داریم که می گوید: « بترس از کسی که او از هیچ کس نترسد.» یادآور می شویم که این، یک بحث لغوی است نه چیزی در دایره تفکرات انسان که تا حدی قابل عقب نشینی است! این در مقوله تعریفات صرف لغوی ... اما در بحث تعریف اصطلاحی، عرفانی این کلمه هنوز سخن، ناگفته است. حال به جهت آن که، فراغتی در بحث ما پیش آید به مقوله جانباز در مثنوی می پردازیم و باز به صحبت و ابراز نظر پیرامون این واژه می پردازیم.
    جانباز در مثنوی:
    مثنوی معنوی، اثر طبع مولانا جلال الدین محمد مولوی است که شرح زندگانی او را استاد بدیع الزمان فروزانفر با شرح بسیطی به خامه تحریر آورده است و ما نیز نیازی در تکرار آن نمی بینیم و طالبان را به مطالبه آن کتاب دعوت می کنیم.(4) اما در کل دفترهای مثنوی که بالغ بر بیش از1300 صفحه است و در چاپ نیکلسون، که ماخذ معتبری است در هر صفحه آن معدل سطور، بین 25 تا 30 بیت یا سطر است، تنها در14 بیت کلمات «جان» و «باز» در کنار هم آمده اند که در این 13 مورد، تنها یک مورد به طور اتفاقی و 12 مورد به شکل لفظ «جانباز» آمده است، اما موضعی که به طور اتفاقی این ا قتران در آن صورت پذیرفته، عبارت است از:
    دست بسته عقل را جان، باز کرد
    کارهای بسته راهم ساز کرد
    این بیت ذیل حکایت، عذر گفتن شیخ بهار ناگریستن بر فرزندان خود سرود شده و آمده است. در باب موارد دیگر ما به تک تک ابیات، اشارتی گذرا داریم و قصه های آن ابیات را مرور می نماییم. آنگاه از مجموع گفته ها، تعریفی عرفانی حاصل می کنیم. درد فتر اول مثنوی، داستان مشهور عشق پادشاه و کنیزک به چشم می خورد. جریان از آن قرار است که پادشاهی عاشق کنیزی می شود و او را تصاحب می کند لکن کنیزک به محض درآمدن به سرای سلطان به مرض عجیبی مبتلا می شود که پادشاه را افسرده دل و کنیزک را بیمار و بدحال می کند. حالیا سلطان در طلب طبیبان می شود و آنان را فرا می خواند. طبیبان هریک چیزی می گویند و درمانی می کنند اما هیچ یک افاقه نمی کند تا آن که طبیبی سالخورده و متبحر درد کنیزک را درمی یابد. او عاشق جوان دیگری بوده است و ازا ین که از او دور مانده، ناراحت است. الغرض، طبیب سلطان را در خفا می بیند و راز با او باز می گوید. سلطان که فهیم است دستور می دهد جوانک را بیاورند و به عقد کنیزک دست می یازد و سوری مفصل ترتیب می دهد. آنجا که گفتیم حکیمان گردهم آمدند تا چاره ای کنند، این گفته از قول ایشان نقل شده است:
    جمله گفتندش که جانبازی کنیم
    فهم گرد آریم و انبازی کنیم (ج1ص 5سطر12)
    که در اینجا با توجه به داستان ذکر شده، منظور از جانبازی، فداکاری است. ابیات دیگری هم در مثنوی است که در آنها از جانباز به همین اعتبار یاد شده است؛
    در شکار بیشه جان، باز باش
    همچو خورشید جهان، جانباز باش (ج1 ص 135 سطر11)
    هین بده ای زاغ این جان، باز باش
    پیش تبدیل خدا، جانباز باش (ج3 ص52 سطر11)
    تو همه « کرد»ی، نمردی زنده ای
    هین بمیر ار یار جانبازنده ای (ج3 ص80 سطر7)
    بعد از آن گفتند کین نعمت وراست
    کو به جانبازی به جز صادق نخاست (ج2 ص 195 سطر2)
    زانک ترک کار چون نازی بود
    نازکی در خور جانبازی بود (ج3ص 357 سطر15)
    راه، جانبازی ست و در هر عیشه ای
    آفتی در دفع هر جان شیشه ای (ج3 ص 301 سطر 2)
    لیک در وقت مثال، ای خوش نظر
    اتحاد از روی جانبازی نگر (ج2ص 303 سطر 8)
    کو توجانبازی نمودی بهر او
    خوش نباشد دادن آن جز به تو (ج3ص 255 سطر 15)
    درا ین تعاریف جانباز را، فداکار، دلیر و ... دانستیم اما در معنای جسور و بی باک و نترس، مولوی می گوید؛
    آن نه بازی بلکه جانبازی ست آن
    حیله و مکر و دغا سازی ست آن (ج 2ص 25 سطر11)
    نیز در معنای معنوی می گوید؛
    شاهدی اش فارغ آمد از شهود
    وز تکلف ها و جانبازی و جود (ج 3ص 17 سطر7)
    چنانکه دیدیم مولوی نیز چون دیگر سخن پردازان، اکثرا از معانی عادی کلمه استفاده کرده اما در یک مورد که در بالا اشاره شد، از جانبازی به « فناء فی الله» تعبیر می کند. بدین سان جانباز در مثنوی را نیز مورد پژوهش قرار دادیم. امید آن که فرصتی دست دهد تا بتوانیم به مقولاتی از این دست، اندکی هم از پشت شیشه عینک تحقیق بنگریم. آنچه در پایان می خواهم بگویم. آن است که مفهوم دیگری برای لغات جانباز، جانبازی و جان باختن باید به شرح اللغات دایره المعارف دهخدا و دیگر فرهنگهای لغت امروزی افزوده شود و آن تعریف، چیزی در این مایه است؛ جانباز: کسی که در راه کیان و شرف و دین به دفاع می پردازد و علی رغم کوشش هایش در حفظ جان به اراده الهی، بخشی از پیکر خویش را از دست داده و به دوست می دهد.
    پی نوشتها:
    1 - بر سر بازار جانبازان منادی می کنند
    بشنوید ای ساکنان کوی رندی، بشنوید (دیوان حافظ)
    2 - برای مطالعه بیشتر، ر. ک دکتر حسن انوری، دکتر حسن احمدی گیوی، دستور زبان فارسی، انتشارات فاطمی ، پاییز72 ج ،2 ص 107 ذیل شماره (3/40) مصدر مرخم
    3 - همان، ج،2 ص 139 ذیل شماره (4/6) صفت فاعلی
    4 - بدیع الزمان فروزانفر، زندگانی مولانا جلال الدین محمد مولوی، کتابفروشی زوار تهران، مرداد 1354

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد